ماه اول
جمعه 28/10/86 امیرعباس هفت روزه شده بود. پدرش دوباره در گوشش اذان گفت و کامش را با تربت برداشت. ماهها به چنین روزی فکر کرده بودم. آنشب بابایی در اتاق من نشسته بود و درحالیکه تو را در آغوش گرفته بود به یاد حضرت علی اصغر گریه میکرد. دوشنبه 15/11/86 یک هفته است که شبها تا صبح شیرمیخورد و من نمیتوانم استراحت کنم. استرس و خستگی دارد خفه ام میکند. دیگر نمیتوانم پاسخگوی نیازهای نی نی باشم. همین مسئله نگرانی مرا بیشتر میکند. خلق و خویم تنگ شده است. برای نی نی عقیقه کردیم. هفته ای یکبار نی نی را پیش متخصص اطفال میبرم. رشد بچه بسیار عالی است. یکشنبه 7/11/86 امروز ساعت ده صبح نی نی را با روش رینگ ختنه کردند. وقتی ...